Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دنیای رویایی

مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :
 
 

شش سال اول زندگی:

- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن


دوره دبستان:

- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
- مدادت رو تو دهنت نکن
- تخته پاک کن رو خیس نکن
- حیاط مدرسه رو کثیف نکن
- گچ رو پرت نکن
- تو راهرو سروصدا نکن


دوره راهنمایی:

- ترقه بازی نکن
- تو کوچه فوتبال بازی نکن
- با مامانت کل کل نکن
- اتاقت رو شلوغ نکن


دوره دبیرستان:

- با کامپیوتر بازی نکن
- تقلب نکن
- با دوستات موتورسواری نکن
- عصرها دیر نکن
- با دختر همسایه صحبت نکن
- با بابات دعوا نکن
- مردم آزاری نکن
- نصف شب سر و صدا نکن
- وقتت رو با مجله تلف نکن


دوره دانشگاه:

- سر کلاس درس غیبت نکن
- با دختر همسایه دل و قلوه رد و بدل نکن
- خیابون ها رو متر نکن
- تو سیاست دخالت نکن
- شب برای شام دیر نکن
- با مامور پلیس کل کل نکن
- چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
- موبایلت رو Reject نکن
- حذف پزشکی نکن
- آستین کوتاه تنت نکن
- همه رو دودره نکن


سربازی:

 - موهات رو بلند نکن
- روت رو زیاد نکن
- از اوامرسرپیچی نکن
- فرار نکن
- با اسلحه شوخی نکن
- غیبت نکن
- به آینده فکر نکن
- درگیری ایجاد نکن
- به فرمانده بی احترامی نکن


دوره شوهر بودن:

- با زنت شوخی نکن
- زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
- با دوستانت الواتی نکن
- تو فیس بوک خودت رو مجرد معرفی نکن
- موبایلت رو قایم نکن
- از عکس های قبل از ازدواجت نگهداری نکن
- پولت رو خرج دوستات نکن
- رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
- بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن


دوره پدر بودن:

- بچه رو تنبیه نکن
- به بچه بی توجهی نکن
- به بچه توهین نکن
- بچه رو از بازی منع نکن
- بچه ت رو کتک نزن
- بچه دختر شمسی خانومو تشویق نکن
- بچه رو محدود نکن
- به مادر بچه بی توجهی نکن
- بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن


دوره پیری:

- برای بچه ها مزاحمت ایجاد نکن
- نوه هات رو لوس نکن
- با پیرزن های دیگه حرف نزن
- هوس جوونی نکن
- از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
- لباس شاد تنت نکن
- به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجه نکن
- تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
- به هر کی رسیدی، نصیحت نکن


دوره پس از مرگ!

- حالا دیگه دوره نکن تموم شد!
حالا هر کاری دلت می خواد بکن. فقط لطفا با روح دختر شمسی خانوم کاری نداشته باش!

+نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت1:1توسط فاطمه روشنی | |

غضنفر میره پیش دکتر میگه:بیناییم مشکل داره همه چیز رو دوتا میبینم.دکتره بهش میکه:هر چهارتاتون اینجوری هستید

 

به غضنفر میگن:تو٬منی٬ من٬ تو ام٬حالاتو کدومی؟میگه:خدابگم چی کارت کنه گمم کردی....

 

هویجه بابچش توی خیابون بودن.بچش مزنه زیر گریه.مامانش میگه :چراداری گریه میکنی؟میگه:مامانی آب هویج دارم.

 

از یه نی نی میپرسن:عشق یعنی چی؟میگه:عشق یعنی بزالی اونم از پفکت بخوله٬اما پقط توتا دونه.

 

دختر:عسیسم٬عجقم٬خوجملم٬واسه ولنتاین چی چال قلاله بکنیم؟پسر:قراره باهم فارسی کار کنیم.

 

یارو لب دریا همش داد میزد:آفرین٬ماشالله.ازش میپرسن:چی کار میکنی؟میگه:پسرم۱ساعته رفته زیرآب هنوز برنگشته٬عجب نفسی داره ها!!!!!

 

توسیب سرخ کدامین درخت رتقالی که هرانارت به سرخی گیلاس های درخت موز است؟ای هویج!!!!!

 

درس خواندنم شامل ۷ساعت بود:۱ساعت بازی کردن با مورچه٬۱ساعت زول زدن به گل قالی٬۱ساعت تعمیرخودکارم٬۱ساعت هم توالت٬مابقی هم صرف فکرکردن به گذشته بود!!!!!!!!!!

 

 

+نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت20:16توسط فاطمه روشنی | |

 

 

ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻠﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺁﻳﻔﻮﻥ ﻭ ﮔﺎﻟﻜﺴﻲ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺍ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﻜﻨﻦ

اون وقت جی ال ایکس ﻫﻢ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﺟﻴﺐ ﺩﺭﻣﻴﺎﺩ

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻘﻴﻪ ﮔﻮﺷﻴﺎ ﺑﺎ ﺳﻴﻢ ﺑﻮﻛﺴﻞ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ :|


* * * 

قبلنا می‌گفتن مرد باید ایستاده بمیرد یا با سربی در سینه !

مردای امروزم زیر موچین و بوتاکس و پروتز و عمل بینی‌ جون ندن خیلیه !!  :|

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت22:24توسط فاطمه روشنی | |

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت22:20توسط فاطمه روشنی | |

بهم گفت یه آرزودارم برایم دعا کن.

چه شب ها که اشک ریختم وبرای آرزویش دعا کردم.

اما حیف نمیدانستم آرزویش دوری از من بود

Click here to enlarge

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت22:10توسط فاطمه روشنی | |

 

 

 

یادته روز اول بهت گفتم میخوام با یه دروغ بزرگ حرفامو شروع کنم؟

 

تو اخم کردی ، گفتم : دوستت نداااااارم! بعد هردو تامون زدیم زیر خنده …

 

اما دیروز ...

گفتی که میخوای با یه دروغ بزرگ خداحافظی کنی و بعد فریاد زدی : دوستت دارم!! هر دومون بغض کردیم و تو رفتی برای همیشه ... !!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت22:9توسط فاطمه روشنی | |

دفتر عشـــق كه بسته شـد 
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــ دم 
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــدون 
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــدم 
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــود 
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــد 
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــت 
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــد 
تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــو 
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــد زدم 
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــت 
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــدم 
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــم 
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم 
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــودم 
چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــیم 
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــن 
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه 
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــ ــــــــو 
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــشه 
دسـت و دلت نلـــــــــــــــــــــــ ـرزه 
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو 
ازاون كه عاشقـــت بود 
بشنواین التماسرو 
...............

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت22:7توسط فاطمه روشنی | |

یک شبی مجنون نمازش را شکست

                                  بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

                                  فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

                                  برصلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دلخونم نکن

                                  من که مجنونم تومجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

                                  این تو و لیلای تو من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

                                  در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها  با جور لیلا ساختی

                                  من کنارت بودم و نشناختی

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت15:57توسط فاطمه روشنی | |

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. 

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. 
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. 
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. 
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. 
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. 
مرد جوان: منو محکم بگیر. 
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. 
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. 

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت14:26توسط فاطمه روشنی | |


خواستم!!!!

 

 

چشمهایش را

 

 

ازپشت سر بگیرم... اما... دیدم؟! تحمل

 

 

اسمهایی

 

 

راکه میگوید

               نـــــــــــــــــدارم...

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت13:58توسط فاطمه روشنی | |

آپلود عکس

 

شک کرده بودم

 

کسی بین ماست

 

حالا یقین دارم     "من"

 

بین دونفر بودم.....

 

        چقدر تفاوت وجود داشت

 

بین واقعیت

 

و

طرز فکــــــــــرمن!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت13:53توسط فاطمه روشنی | |

 

دم از بازی حکم میزنی!

دم از حکم دل میزنی!

پس به زبان قمار برایت میگویم!

قمار زندگی را به کسی باختم که "تک" "دل" را با "خشت" برید!

جریمه اش یک عمر "حسرت" شد!

باخت زیبایی بود!

یاد گرفتم به "دل"،"دل" نبندم!

یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!

"دل" را باید "بــُـر" زد،

جایش "سنگ" ریخت که با "خشت"

"تک بـُـری" نکنند!

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت13:41توسط فاطمه روشنی | |

 

آزارم میدهی ؛

 

به عمد ...یا غیرعمد خدا میداند...

 

اما من آنقدر خسته ام ,

 

آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...

 

حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...

 

اشک میریزم...

 

سکوت میکنم و تو ...

 

همچنان ادامه میدهی...

 

نفرینت هم نمی کنم ...

 

 

خیالت راحــتـــــ . . .

 

شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ،

 

گیرا نیســـت …!

 

نـــفرین ،

 

ته ِ دل می خـواهد

 

دلِ شکســـته هـم که دیگر

ســــر و ته ندارد....

+نوشته شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,ساعت13:22توسط فاطمه روشنی | |