Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دنیای رویایی

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چــرا بـایـد دلتـنـگ آغـــــوشــت بـــاشــــــم؟

 

 

میخـــــــوام تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشـــی

 

میخـــوام اون سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

 

 

 

 

 

 

در دورتـــــرین نُـــقطه ... ... دقت کن!!!

 

 

 

 

 

رسیدن بـــــه مَــــن آسون نیـــــست

اگر هِـــمـَتـَش رو نـَـــداری 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آسیــــبی به درخت نــــزن

 

 

 

 

بـــــه همون سیــــب های کِرم خورده ی روی زمــــــین قانــــع بــاش!

 

 

 

 


 

 

 

 


 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:50توسط فاطمه روشنی | |

شب سردی است و من افسرده.

راه دوری است ،پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

میکنم ،تنها،از جاده عبور.

دور ماندند ز من ادم ها،

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها

فکر تاریکی و این ویرانی.

 


+نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:,ساعت1:47توسط فاطمه روشنی | |

دوست جونیام ولنتون مبارک

+نوشته شده در پنج شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت23:56توسط فاطمه روشنی | |

بین ما دو تا فاصله زیاده

خودت خوب میدونی از تو بهتر هاش هم واسه من زیاده (;


* * *
 

دیشب اینترنتم قطع شد
رفتم یه ذره با خانواده نشستم،باهاشون آشنا شدم
به نظر آدماى خوبى میان (:

* * * 

تو بچگی مون از تکلیف عذاب می کشیدیم الان داریم از بلاتکلیفی عذاب می کشیم !

* * * 


اینایی که میگن ادم رو باید تو مسافرت شناخت زر اضافی میزنن آدم رو فقط سر جلسه امتحان میشه شناخت همین و بس بچه ها یه سوال برام پیش اومده... . .

* * * 

برنامه ریزى هاى من روى کاغذ ، شبیه برنامه ى روزانه ى مرحوم دکتر حسابیه

ولى در عمل مثل کریم آقمنگل زندگى میکنم :|



* * * 


بچه که بودم مامانم می گف تو خیابون پفک و چیپس و اینا نخور شاید یه بچه ای ببینه دلش بخواد ... یکی نیس همین مطلبو به این دختر پسرایی که سفت همدیگرو بغل می کنن و راه می رن انتقال بده ..


* * * 

اگه یکی باشه من رو بفهمه!
براش غرورمو بهم می زنم!
گریه که سهله!!
پسورد دیابلومو بهش میدم!!
و حتی نصف پاستیلا و لواشکامم بهش میدم ((((:
تازه همه ی اینا یه طرف یه دونه از ته دیگ سیب زمینیامم بهش میدم !

* * * 


میگم این ماهواره که چند روز پیشا فرستادن فضا اسمش "نوید" بود. . . . دو سال پیش هم یکی فرستاده بودن اسمش "امید" بود.. ... . . .فک کنم سال بعد نوبت "کامران و هومن" باشه ...!

* * * 

ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻣﺎﻝ ﻗﺪﯾﻢ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ
ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ . . .


* * * 

یادش بخیر! وقتی معلم برای درس پرسیدن اسم بالایی یا پایینیمون رو میخوند، حس معجزه بهمون دست میداد

* * * 

ببینم شُمام قبل از خاموش کردنه لامپ، وامیستین مسیر برگشت به جا خوابتون و جای گوشی تون رو از حفظ میکنین یا فقط من اینجوریم؟؟


* * * 

بچه های مردم میرن المپیاد فیزیک و ریاضی مدال طلا میگیرن،بعد من هنوز کله مو میکنم تو آستین موقع لباس پوشیدن :|


* * * 

اینم از سرعت اینترنت ما :))

7 تا تب باز میکنم انگار پای منقلم...

باید هـــی مثل این سیخ های کباب از اول تا آخر بهشون سر بزنی ببینی لود شدن یا نه :| :|

+نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,ساعت15:1توسط فاطمه روشنی | |